چیزی را صورت چیزی دادن و آنرا بشکل وی در آوردن. مبدل ساختن: آب خوش را صورت آتش مده اندر آتش صورت آبی منه. مولوی. ، در تداول عوام، انجام دادن کاری را. کاری را پایان دادن. معامله ای را خاتمه بخشیدن، دادن سیاهۀ دخل یا خرج. فهرستی از ارقام جزء نوشتن و به کسی دادن. رجوع به صورت حساب شود. - صورت دادن کار دختری را، مهر از وی برگرفتن. بکارت او را برداشتن. - صورت دادن کار زن را، آرمیدن با وی. با او هم بستر شدن: بدو گفتم تو صورت را نکو گیر که من صورت دهم کار خود از زیر. ایرج میرزا
چیزی را صورت چیزی دادن و آنرا بشکل وی در آوردن. مبدل ساختن: آب خوش را صورت آتش مده اندر آتش صورت آبی منه. مولوی. ، در تداول عوام، انجام دادن کاری را. کاری را پایان دادن. معامله ای را خاتمه بخشیدن، دادن سیاهۀ دخل یا خرج. فهرستی از ارقام جزء نوشتن و به کسی دادن. رجوع به صورت حساب شود. - صورت دادن کار دختری را، مهر از وی برگرفتن. بکارت او را برداشتن. - صورت دادن کار زن را، آرمیدن با وی. با او هم بستر شدن: بدو گفتم تو صورت را نکو گیر که من صورت دهم کار خود از زیر. ایرج میرزا
تصویر ساختن، نقاشی کردن، برای مثال هنر باید که صورت می توان کرد / به ایوان ها در از شنگرف و زنگار (سعدی - ۱۵۹)، پنداشتن، تصور کردن، کنایه از چیزی را خلاف واقع نمودن، گزارش دروغ دادن، کنایه از ساختن پیکری شبیه انسان یا چیز دیگر
تصویر ساختن، نقاشی کردن، برای مِثال هنر باید که صورت می توان کرد / به ایوان ها در از شنگرف و زنگار (سعدی - ۱۵۹)، پنداشتن، تصور کردن، کنایه از چیزی را خلاف واقع نمودن، گزارش دروغ دادن، کنایه از ساختن پیکری شبیه انسان یا چیز دیگر